عجب صبری خدا دارد !
.
.
* * *
* * *
همین حالا که ما آزادی مون رو جشن می گیریم و به خاطرش خوشحالیم ، تو جای دیگه ای از دنیا ، نه خیلی دور ، وقتی یه بچه ای از مادرش می پرسه که آزادی یعنی چی ؟ مادرش نمی دونه چی جواب بده ... چون مدت هاست که آزادی رو از یاد برده . و یا شاید ، مثل همون بچه ، اصلا تا به حال اونو تجربه نکرده ...
* * *
درجایی که حق نفس کشیدن از یه بچه ی مریض ، توی بیمارستان ، سلب میشه ، آزادی چه معنایی می تونه داشته باشه ؟ جایی که آدم ها از بی آبی و بی غذایی می میرن و حق ندارن از کسی آب و غذا بگیرن ، آزادی یعنی چی ؟ جایی که یه بچه رو جلوی چشم پدرش با گلوله می کشن ... جایی که یه آدم همه کسش رو از دست می ده و از تنهایی فریاد می کشه ... جایی که همه صدای پژمرده شدن گل رو می شنون ، ولی هیچ کس به روی خودش نمی آره ...
* * *
می خواستم از غزه و فلسطین بنویسم ، ولی قلمم نمی چرخید ، نمی تونستم وضعیت اونجا رو تصور ، حتی تصور ، کنم ... به هر حال حاصلش بهتر از جمله های بالا نشد . می دونم که زیبا نیست . و قرار هم نبود که زیبا باشه . فقط قرار بود یادم باشه که هنوز خیلی ها در ظلم مطلق زندگی می کنن ، یادم باشه که آرزوی خیلی ها یک لحظه آزادیه ، یادم باشه که وقتی بچه بودم و و کسی از آرزوهام سوال می کرد ، صادقانه جواب می دادم : آرزوم اینه که هیچ جای دنیا ، هیچ جنگی وجود نداشته باشه ...
____________________________________________________________
حرف آخر : اگر زمین از تاریکی نترسد ، شب می گذرد ... و روز بعد آفتاب تازه ای خواهد تابید . پائولو کوئلیو